˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟

از انعکاس ساده  رنگین کمان نوشت؟

این یک حقیقت است که بی تو بهار من

باید چهار فصل زمان را خزان نوشت
..
"اللهم عجل لولیک الفرج"

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

سرّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست،
.
 ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا


کاش درحافظه ات نام مرا هم ببری ،
.
که دعای تو کجا؟  عبد گنهکار کجا؟؟

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

حال من بی تو خراب است کجایی آقا

  نقش من بی تو برآب است کجایی آقا

    عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو

     زندگی بی تو سراب است کجایی آقا

دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی

   منتظر بهر جواب است کجایی آقا

     تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من

     دل من در تب و تاب است کجایی آقا

از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان

   گریه بی حد و حساب است کجایی آقا

       داستان غم هجران تو ای یوسف من

     قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا

چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب

ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب

دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم

 به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب . . .

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
.
دوباره بيعت و بعدش  عبور مي ترسم
.
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
.
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد


سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم های سرشار غرور


آخر شب سرد ما سحر می گردد

مهدی به میان شیعه برمی گردد


یا امام زمان انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

ای کاش در امر فرج  تعجیل گردد

سال فرج بر ثانیه تبدیل گردد

مولای عالم مهدی زهرا بیاید

 
تا در کنارش سال ما تحویل گردد

..
.



ایکاش ساعت قلبمون

 
همیشه به این وقت تنظیم میشد...


.

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

13 / 5برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : وحید

 عمریست که از حضور او جا ماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

او منتظر ماست که ما برگردیم

ماییم که در غیبت کبری ماندیم


 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

13 / 5برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : وحید

باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده 
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم 
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم 
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد 
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد 
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم 
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

13 / 5برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : وحید

كاش از لطف شبی یاد ز ما می‌كردی

یاد از عاشق افتاده ز پا می‌كردی

كاش بیمار فراقت كه ز پا افتاده

با نگاه ملكوتی تو دوا می‌كردی

كاش می‌آمدی با یك نظر ای نخل امید

گره از كار من زار تو وا می‌كردی

كاش یك شب تو برای فرجت مالك من

با دل سوخته خویش دعا می‌كردی

همچو باران به سر شیعه بلا می‌بارد

كاش می‌آمدی و دفع بلا می‌كردی

پرچم ظلم برافراشته شد در همه جا

كاش تو پرچمی از عدل بپا می‌كردی

كاش یك روز رضایی ز وفا

مهدی فاطمه از خود تو رضا می‌كردی
 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

13 / 5برچسب:, :: 19:39 ::  نويسنده : وحید

 

گل نرگس و شعر انتظار ما

(سروده ای از سید محمد علی اردهالی)

امام زمان

شنیده ام گل نرگس صدای پا دارد

به وقت آمدنش کسی خبر دارد

نهیب ده زلیخا که گریه را بس کن

کسی خبر زطلوع ماه کنعان دارد

بیارباده ی عشاق سربدار و ناولها

زجشن عاشقان ظلم ستیزکسی خبردارد

برای رقص سماع در میان کمر بر بند

برای وصل وداع کن زدنیا و اهملها

خوشا به حال یار که آگه است زآمدنت

هم او خبر ز طلوع آفتاب مغرب دارد 



ادامه مطلب ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

12 / 5برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : وحید

 «دلم شکسته و جانم هنوز چشم به راحت

 شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست 

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار

به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

در انتظار تو می میرم و در این دم آخر

 دلم خوش است که در خواب دیدم به خوابگاه گاهت

کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت 

چه کوه های سلاطین که می شود پرکاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی 

سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت.» 

شعر انتظار فرج از استاد شهریار

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

12 / 5برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : وحید

 بده پیمانه ای ساقی گل از گلزار می آید

بیا مطرب بزن چنگی که امشب یار می آید.

دل یعقوبیم امشب مشامش بوی گل دارد

که یوسف می رسد از ره پی بیمار می آید.

 صدای پای او هر دم به گوشم می رسد از ره

برای دیدنش چشمم دما دم زار می آید.

عجب شوری به سر دارم نمی دانم خداوندا

غم از دل می رود اکنون که آن غمخوار می آید.

چنان افتان و خیزانم که سر از پا نمی دانم

به شیدائی دل و جانم همه تبدار می آید.

به شکر چشم ناز او دلم آتش زدم عمری

به عجرش امشب آن زیبا پی تیمار می آید.

خدایا سر مکن امشب که ماهم می رسد از ره

پس از عمری فراق و غم پی این کار می آید.

دل گمنامیم گرچه نباشد لایق لطفش

مرا او مرحمت دارد که از گفتار می آید.

شاعر : علی پرهام


 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

28 / 4برچسب:, :: 14:47 ::  نويسنده : وحید

 

امشب رسد از سامره بوی گل نرگس / گلها همه چشم‎اند به سوی گل نرگس

یعقوب شنیده است بـوی پیرهن امشب / مهدی زده لبخند به روی حسن امشب

میلاد منجی عالم بشریت بر عاشقان مبارک باد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

غــفلت از یــــــار گرفتــــــار شدن هــــم دارد

از شمـــــا دور شـــدن زار شــدن هــــم دارد


هـــر کـــه از چشــم بیفتــاد محلـــش ندهند

عبـــــد آلــــوده شدن خــــار شـــدن هم دارد


عیـــب از مــاست که هر صبـــح نمی بینیمت

چشـــم بیمــار شــده تــــار شـدن هــــم دارد


همـــه بــــا درد به دنبـــال طبیبـــی هستیــم

دوری از کـــــوی تـــــو بیمــــار شـدن هم دارد

 



ادامه مطلب ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

28 / 4برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : وحید

 چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود

مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود

عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی

لبهای من به خنده دگر وا نمی شود

خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است

پایی که سست گشت توانا نمی شود

با جان و دل قبول نمودیم بار عشق

گفتیم پشتمان که دگر تا نمی شود !

غافل از اینکه عارضه عشق در جهان

تنها غمی بود که مداوا نمی شود

آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ

راهی برای فیصله پیدا نمی شود

حالا نه اینکه پشت من از دوریت خمید

طوری خمیده است که بالا نمی شود

یار غریب ، این کلام تو در خاطرم پرید

حق با تو بود ، فاصله معنا نمی شود


 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

28 / 4برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : وحید

 

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید

سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی

دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید

الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی

فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها

تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی

ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن

تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی

نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی

یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی

تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی

تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته

تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی

به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری

به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی

ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

28 / 4برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : وحید

 گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم

گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم

گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم

گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم

گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند

گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم

گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند

گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم

گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو

گفتا که من شب و روز در انتظار یارم

گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری

گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم

گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی

گفتا به چشم محرم همواره آشکارم

گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری

گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

27 / 4برچسب:, :: 13:50 ::  نويسنده : وحید

  


دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
 
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
 
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
 
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
 
شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام
 
و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند
 
برای آمدنت چند سال بایستی
 
در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟
 
نیامدی که ببینی نگاه منتظرم
 
چه روزها به امید تو زیر باران ماند
 
سکوت آخر حرف من است چون بی تو 
 
دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

27 / 4برچسب:, :: 3:24 ::  نويسنده : وحید

 گلایه‎ای از دل (شعر مهدوی)

 

گلایه‎ای از دل

گلایه‎ام ز دلی هست كه بی تو مضطرب نیست

دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست

گلایه‎ام ز زبانی كه بی حیا گشته

و گوش‎ها كه برای گناه‎ها كَر نیست

گلایه‎ام ز محبین مدعی چو من است

كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!

هزار داد زدیم ادعای حب تو را

به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست

همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا

و اقتدای جوانی‎مان به اكبر نیست

عجیب نیست چرا پشت پرده‎ای آقا

ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست

اگر كه غیبتتان گشته است طولانی

گلایه‎ام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست

 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

غم مخور شعر مهدوی شعر در باب امام زمان عج

 

غم مخور

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

 کلبه احزان روزی شود گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

 وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

 گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن       

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

 دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 هان نومید مشو چون واقف نئی از سرﱢ غیب

 باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 ای دل ارسیل فنا،بنیاد هستی بر کند

 چون ترا نوحست کشتی بان غم مخور

 در بیابان گر به شوخ کعبه خواهی زد قدم

 سززنش ها گر کند خار مغلیان غم مخور

 گر چه منزل بس خطرناک است ومقصد بس بعید 

   هیچ راهی نیست که آنرا نیست پایان غم مخور

 حال من در فرقت جانان وابرام رقیب     

  جمله میداند خدای حال گردان غم مخور

 حافظا در کنج فقر و خلوتشب های تار          

 تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

27 / 4برچسب:, :: 3:19 ::  نويسنده : وحید

 اگر او بیاید ...

 

جهان با فروغ جمال عالم آرایش منور گردد.

راه‌ها امن شود.

ثروت به طور مساوى تقسیم گردد.

همه گنج‌ها را استخراج نماید.

جهان در آسایش و آرامش بى نظیر قرار گیرد.

همگان از حكومت ‏حضرتش خشنود باشند.

زمین بركاتش را خارج سازد.

پرچم اسلام بر فراز گیتى به اهتزار در آید.

امت اسلامى مجد و عظمت فوق العاده‏اى پیدا كند.

حكومت‌هاى جابرانه ریشه كن شوند.

شرق و غرب جهان به تسخیر آن حضرت در آید.

فرهنگ بشرى به والاترین حد خود برسد.

جهان در ثروت و آبادانى غوطه‏ور شود.

انسان‌ها از رشد عقلانى برخوردار شوند.

همه بدعت‌هاى جاهلى ریشه كن شود.

كینه توزى و دغل‌بازى رخت‏ بر بندد.

امتیازهاى طبقاتى از بین برود.

روابط انسان‌ها بر اساس صفا و وفا استوار گردد.

نیاز همگان برطرف شود و كسى حاضر به پذیرش زكات نباشد.

همگان در دل خود احساس بى نیازى كنند.

نشانى از شرك و كفر در روى زمین باقى نماند.

همه گردنكشان در برابر آن حضرت تسلیم شوند.

قلب مؤمن از فولاد استوارتر شود.

مردم آرزو كنند كه اى كاش نیاكانشان زنده بودند و آن روز فرخنده را مى‏دیدند.

عدالت در همه‏ جا گسترده شود، احدى مورد ستم قرار نگیرد.

شیعیان در عصر ظهور از شیر دلیرتر و از شمشیر برنده‏تر شوند.

در روى زمین ویرانه‏اى نمى‏ماند، جز این كه آباد گردد.

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

27 / 4برچسب:, :: 2:39 ::  نويسنده : وحید

 


 

 

مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان

 

 

 

که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان

 

 

 

در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز 

 

 

 

نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان

 

 

 

شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت

 

 

 

نشسته ام به امید نگاه مهدی جان

 

 

 

من عاشقم که ببینم جمال تو آیا

 

 

 

بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟

 

 

 

بحق حرمت اجداد خود نما نظری

 

 

 

ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان

 

 

خمید پشت من که از بار معصیت شاها

 

نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان 

 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما